Sunday, March 20, 2005

سال 83 هم سال خوبی نبود. کاری به کار ديگران ندارم – لااقل الان- برای من که با آغازش فهميدم پيرترين سرباز اين سرزمين ام و در ادامه لباس مقدس اش را بر تن کردم و حالا به روزمرگی و بطالت اش خو کرده ام بهتر از اين هم انتظار نمی رفت
و حالا که به پشت سر نگاهی می کنم نه از سر اندوه که بی تفاوت . چيزی به ياد نمی آورم نه از 83 که 82 هم گويی از 81 به 84 پرتاب شده ام بی اميد اينکه 84 هم چنگی به دل بزند.
به قول شاملو:
گذرت از آستانه ی ناگزير
فرو چکيدن قطره ی قطرانی است در نامتناهی ی ظلمات...
پژواک آواز فروچکیدن خود را در تالار خاموش کهکشان های بی خورشيد –
چون هرست آوار دريغ می شنيدی ..

باقی بقايت