Sunday, December 28, 2003

بادمجان بم را آفت در ربود.

آوار که بر سرم بریزد و هیهات از تنفسی و فریاد. نه که تلخی غم ام را مجال گفتن باشد که سینه را توان از جگر بر کشیدن ِ فریادی نیست.
خدا را چه می شود این زمین و آسمان را . بر پهنه ای به پاکی کویر سوز و لرز آسمان و زمین کفاره کدامین گناه این نا امید مردمان است.
موج موج خاک و خیزش غبار را چه قرابتی با آرام جای این جان های خسته ی خاموش.
بر دست های مان نه باد که جز پرده ای خاک نفرین سوز چیزی نیست و این هیچستان بی مرز چه جان ها را در ربود و چه پر شتاب.
ای بم! برخیز! بر خیز و بیدار باش که پرهیب پرقوت تو نه به قامت گذشته اما همچنان بر پاست. تو نیز برخیز و بیدار بمان.

باقی بقایت

Saturday, December 06, 2003

ادبیات و زبان

اندیشیدن امکانی انفرادی بود و به اشتراک گذاشتن آن ممکن نشد مگر با اختراع زبان. زبان با ساختار قدرتمندش ساز - و- کاری در اختیار بشر قرارداد تا به شرط پذیرفتن قواعد آن تبادل اندیشه و اطلاع میسر گردد.
زبان از آغاز با قدرت وارد عرصه شد و بی لغزشی بارزترین توانایی بشر را تحت سیطره خود گرفت.
کارکرد دیگر زبان که عام تر هم شد- ارتباط و تبادل اطلاع - این قدرت را کمتر آشکار می کند چرا که در صحبت های روزانه خود کمتر به این قدرت فکر می کنیم . با تمام این تفاصیل زبان با ساختاری پیچیده و کانون های متعدد و بهره گیری از نیروهایی که از هر سو ما را احاطه کرده اند بر دنیای ما چیره گشته. زبان حتا فرصت اشتباه را به ما نمی دهد و به عکس نوشتار وابسته به زمان است. زبان در لحظه جاری است و اشتباه در آن گاه جبران ناپذیر و بازگشت به گذشته ناممکن.
زبان با ساختار نشانه ای اش همه چیز را انتزاعی می کند. ما در دایره زبان حرکتی مدام از دال به مدلول داریم و هرگز امکان رسیدن به خود شیئ میسر نمی شود. حتا گاهی این دور کامل می شود ، کافی است فرهنگ لغت را باز کنید و معنی واژه ای را بخوانید و این معنی را به عنوان مدخل جدید در نظر آورید و تکرار همین تا به نقطه ی آغاز برگردید.
بارت در این باره می گوید:" زبان قدرت است چون مرا مجبور می کند کلیشه هایی از پیش شکل گرفته (ازجمله خود کلمات) را به کار برم، و آنچنان سـاختار محتومی دارد که به ما برده گان زبان اجازه نمی دهد از آن آزاد و خارج شویم، چون هیچ چیز بیرون از زبان نیست."
بارت راه نجات را تقلب در زبان می داند و این بازی نادرست ، نجاتبخش و آزادی بخش را ادبیات می نامد. این بازی کلمات و بازی با کلمات زبان را به صحنه می آورد و روی خلل و فرج آن کار می کند، ادبیات با گزاره ی ساخته و پرداخته کار ندارد بلکه با بازی ی گوینده و نویسنده سر و کار دارد که جاذبه ی کلمات را کشف می کند. ژان کوکتو می گفت :" شعر گرد و غبار روی کلمات را پاک می کند و نیروی نهفته ی آنرا آزاد" بر پایه نظریه اطلاع برخورد با هر پدیده ای در بار نخست حداکثر اطلاع را به مخاطب منتقل می کند مواجهه ی دیگربار اطلاع را کاهش می دهد و... کلمات نیز برای بار اول حامل حجم بالایی از اطلاع هستند اما کاربرد بیش از حد آنان چنان از بار اطلاع شان می کاهد که به کلی از ایجاد هیجان ناتوان می شوند از اینجا به بعد کار هنرمند آغاز می شود تا با عدول از قواعد زبان و آگاهی از اینکه نیروی زبان می تواند دوباره بر آن غلبه کند به بازی وارد شود و قدرت کلمات را آزاد سازد.
با این حال زبان از توانی چنان بالا برخوردار است که این نیروی وارد شده را در خود حل می کند و با کمک آن در سطحی جدید قرار می گیرد. این واکنش که از انعطاف پذیری زبان ناشی می شود اثر هنری را که از نیروی کافی بهره مند نباشد با تخلیه اطلاع بلافاصله مستحیل می کند . بر این اساس اثر هنری باید در مرز معنا و بی معنایی باشد تا از استحاله بگریزد و هر مواجهه ای با آن منجر به دریافت اطلاعاتی جدید شود و این میسر نیست مگر با عدول هر چه بیشتر از قواعد زبان در ساخت و فرم.

ادامه دارد...