Friday, April 18, 2003

خاطر مجموع جمعه

کمی ديرتر اگر آفتاب می آمد تو و صداش ( صدای باد و پرده) آرام تر بود ظهر و غروب جمعه را به هم می رساندم. آن وقت چراغ ها را روشن می کردم و « چراغ ها را من خاموش می کنم » را باز می کردم.
بهار خمار شيراز با بوی بهار نارنج که همراه می شود و هرم آفتابِ بعد از ظهرش، فقط چرت و منگی می ماندم و شب که آسمان نزدیکش می آید با سوسوی هرازگاهی نارنج های شريرش فکری می شوم اگر حافظ یا حتا سعدی اينجا نبود آن می شد؟!
بيدار باش های شبانه ی شيراز عادتم شده گرچه هنوز به شيراز عادت نکرده ام اما همينم بس

باقی بقايت

No comments: