Thursday, May 01, 2003

خاطر مجموع جمعه

دهل می زد بیشتر با آن چوب بزرگ،از رو ، و همراهش می کرد با ریز ضربه هایی که از زیر می زد، می کوبید و می لرزید، می لرزیدم چشمانش را می دیدم که رد می شد وقتی می چرخید، می چرخید و می زد و رد می شدند از جلوش و خم می شد، می کوبید که می لرزیدم و باد به لباسش می انداخت. گوشه شالش رها شده بود انگار که حجم طوسی دوار را با صفحه ای سیاه بریده باشند. می رقصیدند با هم و دور می زدند گرد بر گردش، پا بالا می انداختند و دستها را به هم رسانده بودند، از فاصله بین دست ها شان همو بود که می زد و می چرخید که نگاهش رد می شد و آن دیگری با صدای سورنا همراهش می کرد و آرام بود ، چشم هاش هم.
این هم شروع داستان جدیدم کمی اگر صبر کنی ( ماهی یا سه ماهی ، نه بیشتر!) همه را - اگر مایل باشی- خواهی خواند.

باقی بقایت.

No comments: