یادی از هوشنگ گلشیری
خرداد که می آید غم بر دلم هوار می شود به یاد خرداد 79 و آن شب که پس از رفتن نهنگ آب خرد داستان نویسیمان زار گریستم.
در این دستان خالی ام چیست بعد از او.
توان ادامه راهش را در داستان البته که ندارم، قامت کلامش چنان بلند است که دسترس نه کسی چون من و فقط اندیشه اش را پاس می دارم که خود می گفت:"من البته اگر نهنگ این آب خرد داستان نویسی ایران باشم. این طورها زیسته ام: گاهی سر به دیواره ها کوبیده ام سعی هم کرده ام که به نسل بعد بی توجه نمانم تا از این آب خرد همان نبیند که من دیده ام."
در پرتو نوری که تاباند بر نیمه ی تاریک ماه مان می خوانم و باز می خوانم و باز " معصوم ها ، شازده و قصیده ی جمیله، دست تاریک و روشنش را و خانه روشنان و نقش بندان و..." و می بینم که هم اوست که می رود، رکاب زنان و رو به باد و من که انگار جز باد هم چیزی در دستم است.
باقی بقایت
No comments:
Post a Comment