Tuesday, August 12, 2003

خواب زمستانی

گاه نمی توانم بنویسم. هفته ای یا حتا شده ماهی، چرا؟
طرح هایی نیمه تمام دارم و سودای نوشتن اما توانش نه!
چاره کار را در آن می بینم که کوتاه بنویسم . همه ی توان داستان نویسی ام در این چند ماه شده سه داستان یک صفحه ای.
البته خطایی سخت بزرگ است که خود را با نویسندگان حرفه ای بسنجم اما فکر می کنم یکی از دلایلی که این روزها در ایران رمان خوب کم نوشته می شود شاید همین باشد که نوشتن رمان به عنوان محصول و نمایشگر شرایط روز جامعه تحت تاثیر اوضاع و جو حاکم قرار می گیرد. و اگر حس ثبات ، آرامش و اطمینان نباشد زمینه ی نوشتن رمان فراهم نمی شود.
از طرفی دوره های تاریخی هم در این زمانه کوتاه شده ، بشر عجول شده و به نوعی فراموشی دچار.( البته به این معنا که در اثر بمباران انواع اطلاعات ، رویدادها را زود فراموش می کند) سرعت به همه چیز سرایت کرده و مجال با خود ماندن و تنها ماندن دشوار گشته، فردیت آدمی در جمعیت جامعه ی جهانی مستحیل گشته. تمرکز بر موضوعی وقت گیر دیگر چندان مقبول نیست و غیر از مخاطب حرفه ای کمتر کسی حوصله خواندن رمانی بلند را دارد.
کارور در این باره گفته :« فهمیدم که نوشتن رمان برایم دشوار است. چرا که اضطراب و ناتوانی من ، از تمرکز بی وقفه بر چیزی به مدت طولانی مانع می شد....
اگر می توانستم افکارم را جمع کنم و تمام نیرویم را روی مثلا یک رمان بلند بگذارم، باز در وضعی نبودم که برای بازده آن ، اگر که بازدهی در کار می بود، سال ها صبر کنم نمی توانستم چشم به آینده بدوزم. مجبور بودم بنشینم و چیزی بنویسم که بتوان همان وقت ، همان شب ، یا دست کم فردا شب بعد از اینکه از کار برگشتم و قبل از اینکه سرد بشود تمامش کنم، نه دیرتر.»
اما من که ذهن خلاق و توان او را ندارم از نوشتن داستانی کوتاه هم عاجزم. دو هفته ای هست که مغزم تهی شده از اندیشه ای نو . هر چه هست خاطره است ودریغ از خلقی یا حتا تداعی پی- آ- پیِ واقعه ای.
نمی دانم این یک خواب زمستانی است یا جوانمرگی یک نویسنده ی خام دست و نابالغ.
باقی بقایت.

No comments: